در چمن تا قامتش انداز شوخی کرد سر


سرو خاکستر شد و پرواز قمری کرد سر

بی نیازی لازم اقبال عشق افتاده است


عجز مجنون آخر استغنا به لیلی کرد سر

آسمان عمری ست در ایجاد دل خول می خورد


تاکجا بحر ازگهر خواهد تسلی کرد سر

زین محیطش بیش نتوان برد جز رنج پری


از رگ گردن چو موج آنکس که دعوی کرد سر

در حقیقت هیچکس از هیچکس ممتاز نیست


نور با ظلمت در این محفل مساوی کرد سر

شاهد بیباکی گردون هجوم انجم است


جوش ساغر داشت کاین طاووس مستی کرد سر

قابل جولان اشکم عرصهٔ دیگر کجاست


هر دو عالم خاک شدکاین طفل بازی کرد سر

بسکه فرصت برگذشتن محمل تعجیل داشت


تا دم از فردا زدم افسانهٔ دی کرد سر

مقصدکلی به فکرکار خویش افتادنست


بی گریبان نیست هر راهی که خواهی کرد سر

بیدل از وضع ادب مگذر که گوهر در محیط


پای سعی موج را از ترک دعوی کرد سر